پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

در یمنی پیش منی،پیش منی در یمنی

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۳۸ ب.ظ




یکی بود یکی نبود
در گذشته های دور،مردی بود به نام اویس که در یمن زندگی می کرد.یمن فاصله ی زیادی تا مدینه دارد.پیامبر ما در مدینه بود .اویس از دوستداران پیامبر بود.اما هرگز ایشان را ندیده بود.پیامبر صلی الله علیه وآله اویس را خیلی دوست داشت وگاه گاه برایش پیامی می فرستاد.اویس مادرپیری داشت واجازه نمی داد اویس برای یدن پیامبر به مدینه برود.زیرا از تنهایی وبی کسی می ترسید.پیامبر صلی الله علیه وآله برایش پیغام فرستاد که رسیدگی به مادر پیرت از دیدار من مهمتر است.اما یک روز اویس طاقتش را از دست داد و تصمیم گرفت که هرطور شده به مدینه برود.او چند شبانه روز به مادرش التماس کردو خواست تا اجازه رفتن به مدینه را به او بدهد.وبرای اینکه مادرش تنها نباشد یکی از زنان همسایه را راضی کرد تا در نبود او به مادرش کمک کنداما مادرش اجازه نمی داد که نمی داد.بالاخره یک روز اصرار های اویس کار خودش را کرد ومادر به او اجازه داد اما گفت:به تو اجازه می دهم که بروی ولی باید قول بدهی که هر وقت به مدینه رسیدی فقط تا غروب آفتاب حق داری بمانی وهمین که خورشید غروب کرد باید به طرف یمن حرکت کنی.اویس تند رو ترین اسب ها را کرایه کرد دست مادرش را بوسید واز اینکه مادرش به او اجازه داده به دیدن پیامبر برود تشکر کرد .بار و بونه ای نیاز نداشت .می دانست که مسافرتش کوتاه است ویک شبانه روز بیشتر طول نمی کشد.او با عجله به طرف مدینه حرکت کرد در راه حتی یک لحظه هم استراحت نکرد وقتی به مدینه رسید سراغ خانه پیامبر را گرفت ومستقیم به طرف خانه او رفت پیامبر در خانه نبود وبه سفر رفته بود.سفرش چند روزی طول میکشید  اویس نمی توانست چند روزی در مدینه بماند تا پیامبر برگردد.خیلی ناراحت شد اما چاره ای دیگر نداشتبه مادرش قول داده بود به همین دلیل بدون اینکه پیامبر را ببیند از همان راهی که آمده بود برگشت .به یمن که رسید به مادرش چیزی نگفت.دلش نمی خواست دل مادرش را بشکند.وقتی پیامبر به مدینه برگشت به یارانش گفت:از طرف یمن بوی خوبی حس میکنم .یاران پیامبر ماجرای سفر پرشتاب اویس را برای ایشان تعریف کردند.پیامبر گفت:اویس پیش من است چه در یمن باشد ،چه در اینجا.پیامبر وصیت کرد که پس از رحلت یکی از پیراهن هایش را برای اویس بفرستند.حضرت علی علیه السلام وچند نفر دیگر راه افتادندتا به وصیت پیامبر صلی الله علیه وآله عمل کنند وقتی آنها پیراهن پیامبر را برای اویس بردند دیدن اویس در حال گریه کردن است.پرسیدند:چرا گریه می کنی؟اویس گفت:من می دانم که پیامبر رحلت کرده ووصیت کرده هدیه ای از طرف ای از طرف او برای من بیاورید.همه تعجب کردند وگفتند :چه کسی خبر فوت پیامبر را به تو داده است؟اویس گفت:هیچ کس دلم این خبر را به من داد.با اینکه همیش در یمن زندگی کرده ام ،دلم همیشه پیش پیامبر بوده.
از آن به بعد هروقت کسی بخواهد عشق وعلاقه شدیدش را به دیگری ثابت کند وبگوید که دور بودن چیزی از علاقه او کم نمی کند،این مثل را به زبان می آورد.می گوید:در یمنی پیش منی....

با دوستانت گفت وگو کن:
  • نقشه جهان را بیاور وراه یمن را تا مدینه پیدا کن.
  • پدر ومادرت را چقدر دوست داری وتا چه اندازه حاضری به خاطر رضایت آنها از خواسته های خود چشم بپوشی؟ 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی