لطیفه های شنیدنی
شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۴۹ ب.ظ
مترسک
کشاورز اولی:امسال مترسکی توی باغ گذاشته ام که پرنده ها از ترسشان از آنجا رد نمی شوند!!
کشاورز دومی:این که پیزی نیست.من مترسکی توی زمینم گذاشته ام که پرنده ها از ترسشان هرچه برده بودند پس اوردند.!!!
خط خوش
معلم:بهرام!چرا این قدر بدخط می نویسی!
بهرام:آقا اجازه چرا سعی کنم خوش خط بنویسم.آخر من می خواهم دکتر بشوم.!
آدمخوار
مردی با گلوله ورم کرده داخل قطار نشسته بود.پسر بچه ای خیره خیره به او نگاه می کرد.
بالاخره مرد عصبانی شدوبه بچه گفت:این قدر به من نگاه نکن می خورمت.
پسرک گفت:اول ان را که خورده ای قورت بده بعد من را بخور!
نمره
پدر :بگو ببینم چرا تو همیشه نمره صفر می گیری ؟
بچه :چون من همیشه ته کلاس میشینم بابا!
پدر:چه ربطی داره؟
بچه:آخه شاگرد زیاده وموقع نمره دادن ،وقتی نوبت من میشه،دیگه چیزی باقی نمی مونه!
۹۳/۱۲/۱۶