پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

قصه های احمد(وضوی استخری)

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ



از خواب بیدار شدم،دست وصورتم را شستم و رفتم توی آشپزخانه.مادرم روی صندلی کنار میز نشسته بود وچای می خورد.سلام کردم.مادرم لبخندی زد وگفت:سلام به احمد آقای عزیزم!گل پسر سحر خیزم.پرسیدم:مامان جون!پس بابا کجاس؟مادرم کهبلند شده بود تا برای من چای بریزد،جواب دادحالا ماقبول داریم که شما سحر خیز هستی ولی بدن که پدرت از شما سحر خیز تره.الان هم فکرمی کنم رسیده باشه سر کارش .!با نگرانی گفتم:ولی بابا قول داده بود ه منو ببره استخر...مادر گفت:خوب اگه قول داده که حتما تورو میبره دیگه.به منم گفت:به شما بگم،نگران نباشین چون قراره سه ساعت مرخصی بگیره وزود تر بیاد.بعد از صبحانه وسایل استخر را جمع کردم ومنتظر شنیدن صدای ماشین پدر شدم.

بالاخره انتظار به پایان رسید وبابا آمد.چند دقیقه بعد هم با هم راه افتادیم به طرف استخر.گرمای تابستان باعث شده بود استخر کمی شلوغ شود.من که تازه شنا کردن را یاد گرفته بودم در قسمت کم عمق استخر مشغول تمرین بودم .پدرم در قسمت عمیق شنا می کرد اما حواسش به من بود وهرچند دقیقه یک بار می آمد واحوالم را می پرسید.مشغول شنا و آب بازی بودیم که صدای اذان بلند شد .وقت نماز ظهر بود. پدر م از استخر بیرون امد .من هم آمدم لبه استخر وبه کمک نردبان،بالا آمدم و گفتم:باباجون !وقت نمازه ولی مثل اینکه امروز نمی شه اول وقت نماز بخوانیم!پدرم گفت:چرا احمد جون؟گفتم:خوب برای اینکه نماز وضو می خوادوماهم که با این بدن های خیس نمی تونیم وضو بگیریم!پدرم لبخندی زد وگفت:آقای باهوش!من که قبل از امدن توی استخر وضو گرفتم والان ووضو دارم.درباره شما هم خوبه بدونی برای وضو گرفتن لازم نیست همه بدن خشک باشه وبا بدن خیس هم میشه وضو گرفت.باخوشحالی گفتم:جدی می گین؟پس یه لحظه صب کنین تا من کنار استخر وضو بگیرم.صدای خنده ی پدر بلند شد وگفت:البته به این راحتی ها هم نیست!یعنی حداقل سه قمت بدن هست که یا باید خشک باشه یا اگه خیسه رطوبتش خیلی کم باشه.برگشنم وگفتم:منظورتون صورت ودستهاست دیگه.درسته؟پدر جواب داد:نخیر احمدآقا!منظور جاهاییه که باید موقع وضو مسح کنیم.یعنی چی /گفتم اینو دیگه بلدم.مسح کردن یعنی دست کشیدن روی انها یعنی سرو پاها.

پدر گفت:آفرین درسته!پس فقط سرو پاها باید یا خشک باشه یا اگه خشک نیست  ورطوبت داره رطوبتش اونقدر کم باشه که وقتی روی سر وپاها مسح می کشیم ،رد خیسی دست ما معلوم باشه.گفتم:خوب پس لطفایک کم صبر کنید تا من با حوله خوشگلم پاها وموهای قشنگم رو خشک کنم !پدر خندید وگفت:باشه ...باشه...ولی این قدر از خودت تعریف می کنی مواظب بش خودتو چشم نزنی ها!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی