پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان اویس قرنی» ثبت شده است




یکی بود یکی نبود
در گذشته های دور،مردی بود به نام اویس که در یمن زندگی می کرد.یمن فاصله ی زیادی تا مدینه دارد.پیامبر ما در مدینه بود .اویس از دوستداران پیامبر بود.اما هرگز ایشان را ندیده بود.پیامبر صلی الله علیه وآله اویس را خیلی دوست داشت وگاه گاه برایش پیامی می فرستاد.اویس مادرپیری داشت واجازه نمی داد اویس برای یدن پیامبر به مدینه برود.زیرا از تنهایی وبی کسی می ترسید.پیامبر صلی الله علیه وآله برایش پیغام فرستاد که رسیدگی به مادر پیرت از دیدار من مهمتر است.اما یک روز اویس طاقتش را از دست داد و تصمیم گرفت که هرطور شده به مدینه برود.او چند شبانه روز به مادرش التماس کردو خواست تا اجازه رفتن به مدینه را به او بدهد.وبرای اینکه مادرش تنها نباشد یکی از زنان همسایه را راضی کرد تا در نبود او به مادرش کمک کنداما مادرش اجازه نمی داد که نمی داد.بالاخره یک روز اصرار های اویس کار خودش را کرد ومادر به او اجازه داد اما گفت:به تو اجازه می دهم که بروی ولی باید قول بدهی که هر وقت به مدینه رسیدی فقط تا غروب آفتاب حق داری بمانی وهمین که خورشید غروب کرد باید به طرف یمن حرکت کنی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۸
نورالهدی امام رضا