پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های اموزنده» ثبت شده است


تصویرگر:کیانامیرزایی

دایی رسول دستم را گرفته بودوباشتاب ازمیان جمعیت می گذشتیم .پرچم سبزحرم ازدور پیدا بود.با او بیرون رفتن راخیلی دوست داشتم.هروقت از سربازی میآمد،سری هم به خانه ما می زددیروز اتفاق جالبی افتاد.توی پیاده رو یک جوانی را دیدیم که داشت بسته های نذری پخش میکرد.به من و دایی رسول هم داد.دایی گفت قبول باشه .ان شالله سرباز مولا باشی.جوان خندید وگفت:الهی آمین!ان شالله ظهور آقامون.

یک چیزهایی را درباره امام زمان می دانستم ،اماهمیشه برایم پرسشی بی پاسخ باقی مانده بوداینکه معنای غایب بودن وپنهان بودن امام غایب چیست؟آیا منظور از غیبت ان حضرت این است که بدن امام زمان از دیده ها پنهان است وهیچ کس او را نمیبیند یا منظور چیز دیگریست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۱
نورالهدی امام رضا



مرد با خوشحالی راه افتاد.به زنش گفت:این بار حتما مولایمان را به خانه دعوت میکنم.خانه را برای پذیرایی آماده کن..باید به بهترین شکل از مولایمان پذیرایی کنیم.زن که چشم هلایش از خوشحالی می درخشیداطاعت کرد وسراغ کارهایش رفت.مرد بهسوی خانه امام راه افتاد به امام که رسید وسلام کرد وبا شوق زیادخواسته اش را گفت.چهره امام پر از مهربانی شد.امام گفت:اگر این سه شرط را که میگویم بپذیری به خانه ات می آیم .اوفوری گفت:به روی چشم مولای من آن سه شرط چیست؟بفرمایید تا انجام دهم !

اول آنکه چیزی ازبیرون خانه ات تهیه نکنی.دوم انکه هرچه در خانه داری از ما دریغ نکنی.سوم آنکه به همسر و اهل خانه ات برای تهیه غذا سخت نگیری!

مرد که غرق تماشای چهره ی نورانی امامش شده بود پاسخ داد چشم چشم یا امیر المومنین .هرچه شما بگویید. فقط شما بیایید،من به حرفهای شما عمل میکنم.حضرت پذیرفت ومرد با خیال راحت به سمت خانه اش راه افتاد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۵
نورالهدی امام رضا



سارا ومهشید همکلاسی هستندآنها هردو در کلاس سوم دبستان درس می خوانندوهردو دریک میز می نشینند.پدر مهشید در یکی از مسافرتهایش به خارج از کشور برای او ژاکت قشنگی را خریده بود ومهشید به این ژاکت علاقه زیادی داشت.اما آن روز اتفاق بدی افتاد،..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۳۴
نورالهدی امام رضا