پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ضرب المثل های فارسی» ثبت شده است

کشک چی؟پشم چی؟



تصویرگر:مریم قاضی

روزی بود روزگاری بود.گوسفند داری بود که خیلی خسیس بودوبرای چراندن گوسفندانش حاضر نبود به چوپان پول بدهد.او هرروز صبح گوسفندانش را از آغل بیرون می آورد وبرای چریدن به صحرا می برد.هرچه دیگران می گفتند که چوپانی استخدام کن و خودت به کارهای دیگر برس .قبول نمی کرد و می گفت:خودم بهتر از هر چوپانی می توانم مواظب وسفندانم باشم .یک روز که با گوسفندانش به صحرا رفته بود هوا ابری شد وناگهان باد شدیدی وزید وباران تندی بارید وسیل راه افتاد .گله دار نمی دانست چه کند،گوسفندها هرکدام به طرفی رفتند وخود او هم از ترس سیل ،به روی شاخه های درختی رفت.بالای درخت سر به آسمان بلند کرد وگفت:خدایا منو گوسفندانم را ازین باد وباران نجات بده ،نذر می کنم که نصف گوسفندهایم را به فقرا وبینوایان بدهم.هوا داشت بهتر میشد وگله دار از اینکه چنین نذر بزرگی کرده ،پشیمان بود.او ،این بار رو به آسمان کرد وگفت:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۵۷
نورالهدی امام رضا

ضرب المثل های فارسی


یکی بود یکی نبود

مرد قصابی بود که چشمش درد می کردوسرخ شده بود.اوبرای معالجه چشمش پیش حکیم باشی رفت حکیم باشی برای قصاب دارویی ساخت وگفت:صبح وشب دو قطره ازین دارو را توی چشمت بچکان تا خوب شوی.قصاب این کار را کرد اوانتظار داشت پس از سه روزدارو چکاندنچشمش کاملا خوب شوداما این طور نشد.داروی حکیم باشی درد چشمش را کم کرد اما نتوانست سرخی وسوزش چشمش را کم کندپس از چند روز قصاب دوباره به دیدن  حکیم باشی رفت وگفت:درد چشمم کم شده اما خوب نشده حکیم جان،دستم به دامانت دارویی بده که خوب بشوم وبتوانم به کارو زندگیم برسم.حکیم باشی این بار کتاب هایش را زیر و رو کرد واین بار از روی کتاب ها دارویی برای قصاب ساخت.قصاب دارو را به خانه برد وطبق دستور حکیم باشی مصرف کرد .چند روز گذشت:اما دارو اثرزیادی نکردودرد سوزش چشم قصاب خوب نشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۳
نورالهدی امام رضا


یکی بود ،یکی نبود.

زن وشوهری بودند که زندگیشان از راه هیزم شکنی اداره می شد .یک شب زن به شوهرش گفت:می دانی که بچه ای در راه داریم .قبل از اینکه بجه به دنیا بیاید باید برایش گهواره ولباس وچیزهایی که لازم دارد بخریم.مرد گفت:راستش قبلا هم در این فکر بودم فردا به جنگل می روم وهیزم زیادی می شکنم وبا پولش چیزهایی را که بچه لازم دارد می خرم.زن گفت:دستت درد نکند اما بگو ان شاءالله .مرد گفت:ان شاءالله ندارد دیگر .الاغم سرحال وزبر وزرنگ است خوب خورده وخوب چریده .خودم هم که جوانم وحالا حالا ها قصد مردن ندارم .جنگل هم پراست از هیزم های خشک.زن گفت:با این همه ان شاءالله لازم است چون هه این ها زمانی به کار می آید که خدا بخواهدان شب زن ومرد خوابیدندو صبح زود از خواب بیدار شدند.مرد صبحانه را خورد الاغش را از طویله رفت وبه جنگل رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۴
نورالهدی امام رضا



یکی بود،یکی نبود

پیرمردی بود که می خواست به روستای دیگری برود.پیرمرد یک الاغ بیشتر نداشت.می خواست پسرش را سوار الاغ بکند وخودش پیاده راه بیفتد،اما پسرش گفت:نه پدرم من جوانم ومی توانم پیاده راه بیایم بهتر است شما سوار الاغ بشوید.پیرمرد پسرش را تحسین کرد وسوار الاغ شدپسرش هم کنار او راه افتاد.هنوز مقدار زیادی راه نرفته بودند که دو نفرآشنا از راه رسیدند.سلام علیکی کردند وبا تعجب به پیرمرد نگاه کردندبعد هم خدانگهداری وبه راهشان ادامه دادند.یکی از انها با صدایی که پیرمرد هم بشنود به انها گفت:عجب پیرمرد نادانی !خودش سواره می رود وپسرش را وادار کرده پیاده دنبالش برود.پدر وپسر حرف های ان دو را شنیدند.پیرمرد از الاغ پیاده شد وبه او گفت:بیا تو سوار شو من پیاده می آیم .حو صله حرف وحدیث مردم را ندارم.پسر دلش نمی خواست که پدر پیرش پیاده باشد واو سواره اما چاره دیگری نداشت.باید به حرف پدر گوش می داد با بی میلی سوار الاغ شد.

پدرش کنار او پیاده راه می رفت.مقداری از راه را که رفتند به دو نفر دیگی رسیدند.ان دو نفر هم اشنا بودند.بعد از سلام واحوالپرسی یکی از ان دو به پسر گفت:تو خجالت نمی کشی  پدر پیرت را دنبال خودت راه انداخته ای پدر و پسر هردو ناراحت شدندپیرمرد گفت:بهتر است دوتایی سوار الاغمان بشویم این جوری دیگر کسی حرف مفت نمی زند..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۳
نورالهدی امام رضا


روزی بود.روزگاری بود.

روزگار اسکندر بود.کار لشگر کشی وجنگ اسکندر پیش رفت وپیش رفت تا به چین رسید.امابر خلاف انتظار اونه لشگری در برابرش مقاومت کرد ونه سپاه وفرمانده ای به جمگش آمد.خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود،دستور داد اسکندر ولشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند.اسکندر وسربازانش خوشحال بودندکه بدون جنگ وخونریزی چین را هم فتح کرده اند،اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۳
نورالهدی امام رضا