پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه های احمد» ثبت شده است

قصه های احمد...



صبح چهارشنبه بود.داشتم با مرتضی مدرسه می رفتم.امام جماعت مدرسه به تازگی یک شعر دررابطه با دوازده امام آورده بودکه داشتیم باهم می خواندیم تا حفظ بشویم.

((من که مسلمان هستم       پیرو قرآن هستم

دارم دوازده امام     به اونها می دهم من سلام))

یکدفعه مرتضی ایستادو صدازد:احمدصبرکن ببینم اون چیه!ایستادم کنار دیوار یک شیئ سیاه رنگ افتاده بود.مرتضی خم شدو آن را برداشت.یک فلش مموری بود.باخوشحالی فریاد زد:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۲
نورالهدی امام رضا



از خواب بیدار شدم،دست وصورتم را شستم و رفتم توی آشپزخانه.مادرم روی صندلی کنار میز نشسته بود وچای می خورد.سلام کردم.مادرم لبخندی زد وگفت:سلام به احمد آقای عزیزم!گل پسر سحر خیزم.پرسیدم:مامان جون!پس بابا کجاس؟مادرم کهبلند شده بود تا برای من چای بریزد،جواب دادحالا ماقبول داریم که شما سحر خیز هستی ولی بدن که پدرت از شما سحر خیز تره.الان هم فکرمی کنم رسیده باشه سر کارش .!با نگرانی گفتم:ولی بابا قول داده بود ه منو ببره استخر...مادر گفت:خوب اگه قول داده که حتما تورو میبره دیگه.به منم گفت:به شما بگم،نگران نباشین چون قراره سه ساعت مرخصی بگیره وزود تر بیاد.بعد از صبحانه وسایل استخر را جمع کردم ومنتظر شنیدن صدای ماشین پدر شدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۰
نورالهدی امام رضا

زنگ که زدم ،چند لحظه بعد صدای آبجی نجمه را شنیدم که گفت:کیه؟گفتم:منم آبجی.احمد آقا!لطفا در رو باز کن!آبجی که می خندید گفت:بفرمایین احمد آقا وسپس دکمه در باز کن را زد.مادر داشت جانمازش را جمع می کرد .سلام دادم.آبجی نجمه گفت:چه خبر احمد آقا! وکلمه آقا را آن قدر کشید که هم من وهم خودش به خنده افتادیم.لباس مدرسه ام را عوض کردماز اتاق که بیرون آمدم گفتم:راستی یه معما؟کی می دونه کدوم نماز رو بدون وضو هم میشه خوند؟نجمه گفت:این که خیلی راحته آقای دانشمند.وقتی آب پیدا نکنیم یا آب برامون ضرر داشته باشه.به جای وضو تیمم می کنیم ونماز می خونیم.!گفتم نه!منظورم جاییه که یه آدم می تونه وضو بگیره ولی بدون وضو هم نمازش درسته؟نجمه رفت توی فکر.مادر که از توی آشپزخانه آمدسفره وقاشق وبشقاب آورد.پرسیدم مامان جون شما می دونین؟وجواب شنیدم:میدونم پسرم!ولی فعلا باید سفره را آماده کنیم تا چند دقیقه دیکر باباتون هم از مسجد میاد وباید نهار بخوریم.بابا که آمد هنوز ننشسته بود که نجمه دوباره معما رو مطرح کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۲۵
نورالهدی امام رضا


مهمانی1

عصر پنجشنبه بود.خانواده عمورضا مهمان ما بودند.عمورضا وپدرم داشتند چای میخوردندوبا هم صحبت می کردند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۲
نورالهدی امام رضا