پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه های زندگی امام خمینی ره» ثبت شده است



آن وقت ها،توی شهر کوچکی ،امام مادر خانه ای کوچک زندگی می کرد.خانه ی او یک باغچه داشت.باغچه ای بی گل .بچه های امام آن باغچه را دوست داشتند.دلشان میخواست توی آن گل بکارند.گل های سفید وصورتی ،گل اطلسی،لاله عباسی،یاس سفید وخوشبو .اماخاک باغچه خوب نبود،باید عوض میشد.قرار شد که برای باغچه خاک تازه بیاورند.یک روز سرظهر ،وقتی مادر سفره نهار ،صدای در خانه که بلند شدیکی از بچه ها دویدودر باز کرد.پشت در پیرمردی بود که کیسه بزرگی را بر روی شانه اش انداخته بود .توی آن کیسه خاک بود پیرمرد پیرمرد برای باغچه کوچک خانه خاک آورده بود او نفس نفس میزد وزیر ان بار سنگین عرق میریخت با دست های پیر وخاکی پیشانی اش را پاک می کرد بازبان لبهای خشکش را خیس می کرد .امام وبچه ها دور سفره نهار نشسته بودند بوی غذا در اتاق پیچیده بود بچه های کوچک گرسنه بودند بوی غذا گرسنه ترشان کرده بود مادر برایشان غذا می کشید بچه ها میگفتند بیشتر یکم بیشتر!....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۲
نورالهدی امام رضا



باران تندی می بارید.حاج مصطفی زیر سایبان ایستاده بودوبارش باران را تماشا می کرد .بوی خیس وملایمی همه جا پیچیده بودوخنکای باران،شادی وصف ناپذیری را در دلش جاری می کرد.به یاد روزهای نوجوانی اش افتاد که باران را دوست داشت.

باران دهکده نوفل لوشاتو نیز مثل بارانی که در ایران می بارید عزیز بود،چون امام آنجا بود.او نه تنها اندوهگین وناراحت نبودکه همه چیز خود را گذاشته وبرای خدمت به امام به پاریس آمده است،بلکه در دل خدا را بر این نعمت بزرگ شکر می کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۰
نورالهدی امام رضا