از خواب بیدار شدم،دست وصورتم را شستم و رفتم توی آشپزخانه.مادرم روی صندلی کنار میز نشسته بود وچای می خورد.سلام کردم.مادرم لبخندی زد وگفت:سلام به احمد آقای عزیزم!گل پسر سحر خیزم.پرسیدم:مامان جون!پس بابا کجاس؟مادرم کهبلند شده بود تا برای من چای بریزد،جواب دادحالا ماقبول داریم که شما سحر خیز هستی ولی بدن که پدرت از شما سحر خیز تره.الان هم فکرمی کنم رسیده باشه سر کارش .!با نگرانی گفتم:ولی بابا قول داده بود ه منو ببره استخر...مادر گفت:خوب اگه قول داده که حتما تورو میبره دیگه.به منم گفت:به شما بگم،نگران نباشین چون قراره سه ساعت مرخصی بگیره وزود تر بیاد.بعد از صبحانه وسایل استخر را جمع کردم ومنتظر شنیدن صدای ماشین پدر شدم.