باغ سبزاحکام
ظهر بود صدای اذان که آمد مادربزرگ وضو گرفت وبه نماز ایستاد.مادر هم وضو گرفت وآماده خواندن نماز شد.مادربزرگ به نرگس گفت:عزیزم اول وقت است تو هم وضو بگیر تا با هم نماز بخوانیم.هرسه نماز می خواندند یک دفعه مادر صداهایی مثل صدای شکستن گردو شنید.نماز که تمام شد مادر بزرگ رویش را برگرداند وگفت:صدای چه بود؟انگار کسی در نماز گردو می شکست..