السلام علی الحسین...
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۱۷ ب.ظ
مسجد حسابی شلوغ بود.
نوحه خوان باصدای بلندنوحه می خواند.مردم های های گریه می کردند.مادرگفت:پسرم امشب شب اول محرم است.ماه عزای برابا عبدالله شروع شده این ظرف خرمارابین عزادان تقسیم کن.قطرات اشک ازگوشه ی چشم مادرمی چکیدوقطره های اشکش رابا گوشه ی چادرش پاک میکرد.گریه می کردو وآه می کشید وبه حرم سیدالشهداء فکرمیکرد.دلش گرفته بود..دلش هوای کربلا کرده بود.
گریه می کرد وآهسته با خودش می گفت:
السلام علی الحسین
وعلی علی ابن الحسین
وعلی اولادالحسین
وعلی اصحاب الحسین علیه السلام
۹۳/۰۸/۰۳