پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

هدایت یافته

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۵۸ ب.ظ


روزی امام موسی کاظم علیه السلام به یکی از یاران خود به علی بن حمزه فرمود:ای علی بن حمزه !تاچند وقت دیگر مردی به نزد تو می آیدودرباره من از تو تحقیق وپرس وجو می کندوسوالاتی راجع به امامت من از تو می پرسد.می خواهم که به سخنانش خوب گوش دهی وبه او پاسخ بدهی.علی بن حمزه کمی گیج شده بودانگشت به دهان با تعجب پرسید:ای پسر پیامبر شخصی که می گویید نامش چیست؟-یعقوب از سرزمین مغرب(مغرب یکی از سرزمین های شمال آفریقاست).-اوچه نشانه هایی دارد وچگونه اورا بشناسم؟

-مردی قدبلند وتنومند است ورئیس قبیله خود می باشد.اوفردی مهربان وباهوش است.امیدوارم به راه حق ودرست هدایت شود.مدتی گذشت موسم حج فرا رسیدمسلمانان از راههای دور ونزدیک برای زیارت خانه خدا ،خود را به مکه می رساندند.علی بن حمزه هم بار سفر بسته وعازم حج شده بود.هوا به شدت داغ بود.خورشید پرتوهای سوزان خود را به سر و روی مردم می پاشید.علی بن حمزه بعداز بستن احرام درحال طواف خانه خدا بود وزیر لب سخن می گفت که ناگهان دستی از پشت روی شانه اش قرار گرفت.

-سلام برادر.حمزه روگرداند،مردی تنومند وقدرتمند را در برابرش دید.-علیکم السلام.مرد گفت:می خواهم از آقا ومولایت از توسوال کنم.علی بن حمزه که هنوز مرد را نشناخته بودعرق پیشانی اش را با دست پاک کردوگفت:چه کسی را می گویی؟-موسی بن جعفر را می گویم.علی بن حمزه ناگاه به یاد فرمایش موسی بن جعفر افتادوگفت:بگوببینم نامت چیست؟-یعقوب.از کجامی آیی؟-از سرزمین مغرب.تومرا از کجا میشناسی؟

-درخواب همه چیز را به من گفتند وتورا به من نشان دادند.حمزه نفس راحتی کشیدوگفت:بسیار خوب برادر بنشین تا طوافم تمام شود.بعداز طواف علی بن حمزه به دقت به سخنان حمزه گوش دادو وقتی فروتنی وذکاوت وی را دید با اشتیاق بیشتر برایش توضیح می داد.یعقوب حالا قلبش پر بود از عشق به امام موسی کاظم علیه السلام ودوستی با حضرت.پس با التماس از علی بن حمزه خواست تا اورا نزد حضرت ببرد.

امام تا اورا دیدند فرمودندای یعقوب آیا آن روزی که به سوی مکه می آمدی،میان تو وبرادرت مشاجره ودرگیری رخ نداد؟وبه یکدیگر دشنام ندادید؟

دراین موقع یعقوب سرش را پایین انداخت وعرق شرم برصورتش نشست.

-دشنام دادن کاری زشت وبه دوراز اخلاق شیعیان ودوستان ماست.یعقوب که ازخطای گذشته اش به شدت پشیمان شده بودلرزان ورنگ پیده پرسید:ای پسررسول خدا،مرگ من کی فرا می رسد؟مرگ تورسیده بود اما در راه که می آمدی مارا ملاقات کنی یادت هست؟عمه ی پیری داری که مدتها بود از او بی خبر بودی هدیه ای برایش گرفتی وبه دیدارش شتافتی واز او دلجویی نمودی .خداوند مهربان به خاطر صله ی رحم وکار خوبت 20سال به عمرت اضافه کردومرگت را عقب انداخت.گل لبخند بر لبان مرد مغربی شکفت وبه پاس آن همه مهربنی وهدایت امام که نصیبش شده بود خودش را به روی دست وپای امام موسی کاظم انداخت وآن هارا غرق بوسه کرد.امام نیز تبسم شیرینی نمودند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۴
نورالهدی امام رضا

هدایت یافتگان

نظرات  (۲)

۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۰۸ خرید خانه در آلانیا

خیلی خوب و عالی بود

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
باسلام و خسته نباشید خدمت شما دوست ارزشی
بسیار سایت جالب قشنگ وپرمحتوایی دارید بسیار عالی کار کرده اید خداقوت مطالبی جالبی دارید
**** *** **** ****** ** **** ******* ******** *** ** ** ******** ******* ****** ** ***
*****************

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی