پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

یکی بود یکی نبود

پیرمردی بود که مزرعه ی کوچکی داشت ویک گاو.گاو را به مزرعه اش میبرد وزمین کشاورزی اش را شخم میزد.دانه می کاشت وچشم به اسمان داشت تا باران رحمت خدا ببارد واو به نان ونوایی برسد.کشاورز شب ها گاو را به طویله می برد ،کاه وعلف جلوی گاو می ریخت تا دوباره صبح شود وبه سراغش بیاید .صبح شیر گاو را می دوشید وگاو را به مزرعه می بردتا هم علفی بچرد و هم زمین را شخم بزند .یک شب گدای دوره گردی به روستای پیر مرد وارد شد...در آن روستا نه مسافر خانه ای بود ونه سرپناهی که غریبه ها در آنجاشب را به صبح برسانند .گدا که توبره ای پر از نان گدایی داشت به همه جا سرزد تا در خانه ای به رویش باز شود وجای خوابی پیدا کند.هوا سرد بود وهمه درها بسته .گدا رفت ورفت تا گذرش به خانه مرد کشاورز افتاددر خانه او باز بود وطیله اش هم قفل وبند نداشت گدا به این خاطر که مزاحم صاحب خانه نشودبی سر وصدا رفت توی طویله وروی کاه وعلوفه ای که انجا بود دراز کشید وخوابید.گاوکشاورز مهمان تازه وارد را دیدوبوی نانی را که در توبره داشت شنید.منتظر ماند تا گدا خوابش ببرد .صدای خروپف گدا که بلند شد گاو به طرف توبره گدا رفت ونانی را که او از این وان صدقه گرفته بودخورد وبا شکم سیر وراحت خوابید.صبح که شد کشاورز مثل همیشه از خواب بلند شدتا گاوش را بردارد وبرای شخم زدن زمین به مزرعه ببرد .در طویله را که باز کرد چشمش به گدا افتاد.گدا پیش دستی کرد وسلامی دادو گفت:ببخشید که بی اجازه وارد طویله شماشده ام .دیر وقت بود جایی برای خوابیدن پیدا نکرده بودم .به اینجا که رسیدم دیدم روی کاه وعلف هم میشود خوابید .دلم نیامد شما را از خواب بیدار کنم واجازه بگیرم.امیدوارم مرا ببخشید وحلال کنید.کشاورز گفت:کاش بیدارم می کردی تا تو را به خانه ببرم ورخت خوابی برایت بیندازم.شرمنده ام که مهمان من بوده ای وتوی طویله خوابیده ای .مهمان هرکه باشد عزیز خداست واحتراش واجب است گدا که دید صاحب خانه از کارش ناراحت نشده از جا بلند شد وسرو لباسش را تکان داد به طرف توبره نانش رفت تا ان را بردارد اما دید در توبره نانی نیست  وتوبره خالی روی زمین افتاده است .از آن طرف کشاورز دید که برخلاف همیشه گاوش روی زمین خوابیده است واز جا تکان نمی خورد .دوسه لگد به گاو زد .گاو چشم هایش را باز کرد ولی از جا نجنبید .با خود گفت که نکند گاو بیچاره ام مریض شده باشد .به گاو و بیماری گاو فکر می کرد که چشمش به گدا افتاد ومتوجه ناراحتی اوشد .رو کرد به گدا وگفت :چه شده؟گداگفت:توبره ام پر از نان بود  مثل اینکه گاوشما دیشب نان های توبره ام را خورده .چه می شود کرد مهم نیست .باز هم به راه می افتم وبه در خانه این وآن میروم  وگدایی می کنم تا توبره ام پرشود.ناگهان کشاورز بر افروخته شدو به جان گدا افتاد .مشت ولگد بود که حواله گدا میکرد وفریاد می زد حالا فهمیدم  چرا گاوم مثل هر روز قبراق وسر حال نیست .نان گدایی نان مفت است کسی که نان مفت گدایی بخورد که دیگر تن به کار نمی دهد .تو با آن نان گدایی ات بیچاره ام کردی .حالا نمی دانم که زمینم را چگونه وبا کمک کدام گاو شخم بزنم .آخر من که یک گاوبیشتر ندارم ....."از آن زمان برای این که بگویند نانی که مفت وبی زحمت به دست آمده باشد آدم ها را تنبل می کند این ضرب المثل را به زبان می اورند تا دیگران را به کاروتلاش دعوت کنند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی