یکی بود، یکی نبود.
میرابی بود که فکر می کرد آدم مهمی است.کار میراب چه بود؟در گذشته ها که لوله کشی آب وجود نداشت،کار تقسیم آب به عهده ی میراب ها بود...
میرابی بود که فکر می کرد آدم مهمی است.کار میراب چه بود؟در گذشته ها که لوله کشی آب وجود نداشت،کار تقسیم آب به عهده ی میراب ها بود...
مادر با تلفن حرف می زد.امیدگفت:مامان!کفش من کجاست؟
مادر سرش را تکان دادکه یعنی صبر کن. امید باز گفت:اسباب بازی ام کو؟ پیدایش نمی کنم.
مادر دستش را تکان داد که یعنی صبر کن امید گفت:می شود بگویی تراشم کجاست؟
مادر حرفش را تمام کرد وگوشی را گذاشت...
علی رضا آرزوی بزرگی در دل داشت ودعا می کرد که خدا توفیق انجام اونو بهش بده.تا این که یک روز پدرش با خوشحالی وارد خونه شدویک سلام چرب ونرمی کردو یک پاکت به علی رضا داد.علی رضا سر پاکت رو با کرد ودیدبه به.....تمام آرزوهایش توی این پاکته....
یکی از صحن های حرم امام رضاعلیه السلام صحن جمهوری است.در این صحن مراسم فرهنگی زیادی برگزار میشه.یک ساعت آفتابی قشنگ وقدیمی در وسط صحن ویک آبخوری باشیرهای الکترونیکی ویک حوض بزرگ آب که از امکانات دیگر این صحن است.بچه گلم اگه دقت کرده باشید دور تادور صحن هم اتاق های مختلف برای کارهای اداری وپاسخگویی به زائران ومجاوران عزیز وجود داره.بالای یکی از این اتاق ها تابلوی سبز رنگی نصب شده که روی اون نوشته شده دفتر نگهداری اشیاءپیدا شده....
یکی از پادشاهانی که در روزگاران قدیم ،فرمانروای ایران بودسلطان محمود غزنوی نام داشت.اوغلام سیاهی هم داشت که خیلی مورد علاقه سلطان بود.نام این غلام ایاز وشغلش خدمت به سلطان بود....