جشن تکلیفم بود هدیه می آوردند
هرکسی با خود داشت هدیه ای با لبخند
هدیه هایم همگی خوب وزیبا بودند
من شمردم همه را نوزده تا بودند
گفت مادر اما هدیه هایت شد بیست
هیچ می دانی تو هدیه آخر چیست؟!
آن توهستی زهرا در لباسی زیبا
چادرت خوب وقشنگ هدیه خوب خدا
چه گل زیبایی ما به تو می نازیم
لطف خدا را ببین خلق کند عالمی
تا همه مخلوق او خدمت انسان کند
نیک اگر بنگری برگ درختان سبز
قدرت الله را بر تو نمایان کند
قدرت بیتای او صنعت زیبای او
درخت افسرده را سبز وشکوفاکند
بارش باران نرم تابش خورشید گرم
تازه کند بام را زنده گلستان کند
لطف خداوند پاک از دل این تیره خاک
میوه برون آورد هدیه به انسان کند
دیروز دیدمت من،دیروز توی اخبار
دیدم که بودی آنجا،در خواب ناز انگار
پیراهنت شده بود،خاکی وپاره پاره
باید بدوزد آن را،مامان تو دوباره
دیدم که چند تاسنگ،افتاده بود رویت
پس کو اتاق خوابت؟کو بالش وپتویت؟
بابای خوب من گفت،در غزه ای تو الان
کردندخانه ات را ،دیروز بمب باران
بیدار میشدی تو،ای کاش زود زدی
باور نمی کنم من،دیروز مرده بودی
با حجابم،با حجاب چادرم روی سرم
من بهش معتقدم با تموم باورم
پر پرواز منه میپرم سمت خدا
چه حس خوبی دارم تو تموم لحظه ها
رنگ پیرهن شبه،چادر سیاه من
پیرهن آسمونه،چادر از نگاه من
خودمو تو چشمتون من کبوتر می کنم
چار قشنگمو با غرور سر میکنم