یکی بود یکی نبود،
آدم ثروتمندی بود به نام کربلایی عباسمردم اورا کل عباس صدا می کردندو چون ثروتمند بود احترامش می گذاشتند.کل عباس تصمیم گرفت کاری بکند که بیشتر در دل مردم جا باز کند .او قطعه زمینی را خریدومعمار وبنا وکارگر اورد تا ان جا مسجدی بسازند.
کل عباس یک روز که مثل همیشه برای رسیدگی به کارگر وبناها به مسجد رفته بود اتفاق جالبی افتاد...