پیرزن چادر گل دارش را سرش کرد وزنبیلش را برداشت واز خانه بیرون رفت.صبح شده بود وکرکره مغازه ها یکی یکی بالا می رفت.خیابان ها پر شده بود از آدم هایی که با عجله این طرف و ان طرف می رفتند.پیرزن سرش رابلند کرد وبالا را نگاه کرد .گلدسته های حرم امام رضا علیه السلام از آن بالا نگاهش می کردند وبه او لبخند می زدند.گنبد طلایی حرم زیر نور خورشید برق می زد.پیرزن با لبخند سرش را خم کرد وگفت:
السلام علیک با علی بن موسی الرضا
سلام امام مهربان! صبحتان به خیر.
بچه های عزیز،کم کم بوی محرم داره می یاد.بوی پرچم های مشگی وعزاداری بر سید وسالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام.حتما خیلی از شمابچه های گلم امروز رو که روز عرفه بود با مامان وباباهاتون توی مراسم دعای پرفیض عرفه شرکت کردید...
هواخیلی گرم بود.پروانه قصه ما، هی بال زدوجلومی رفت.بالهای قشنگش زیر نورخورشید دیدنی شده بود.پروانه می خواست هرچه سریعتر یک جای خنک پیداکرده واستراحت کند.یک دفعه از دور منظره زیبایی را دید.درخت های یبایی را دید که از روی دیوار یک باغ بزرگ سر به آسمان کشیده بودند....
گل های قشنگ من دوستان خوبم،این شبها جای همتون توی حرم امام رضا علیه السلام خالیه،خیلی از بچه های گلم توی نامه های قشنگی که برای ما نوشتن آرزوی زیارت امام مهربانی ها حضرت رضا علیه السلام رو داشتن....
دوستان خوبم این روز هاعطر نام حضرت رضا علیه السلام همه جای کشور مارا پر کرده.روز های زیبای ماه ذیقعده که به شکل های مختلف با امام هشتم علیه السلام ارتباط دارند،به طوری که مناسب است اصلا این ماه را ماه امام رضا علیه السلام بدانیم.