روزی بود.روزگاری بود.
روزگار اسکندر بود.کار لشگر کشی وجنگ اسکندر پیش رفت وپیش رفت تا به چین رسید.امابر خلاف انتظار اونه لشگری در برابرش مقاومت کرد ونه سپاه وفرمانده ای به جمگش آمد.خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود،دستور داد اسکندر ولشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند.اسکندر وسربازانش خوشحال بودندکه بدون جنگ وخونریزی چین را هم فتح کرده اند،اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است...