آرزوی بزرگ علی رضا
علی رضا آرزوی بزرگی در دل داشت ودعا می کرد که خدا توفیق انجام اونو بهش بده.تا این که یک روز پدرش با خوشحالی وارد خونه شدویک سلام چرب ونرمی کردو یک پاکت به علی رضا داد.علی رضا سر پاکت رو با کرد ودیدبه به.....تمام آرزوهایش توی این پاکته....،بله چند تا بلیط رفت وبرگشت به مشهد مقدس برای تمام افرا خانواده.علی رضا با خوشحالی سرش رو به آسمون بلند کرد وگفت:خدایا شکر!که ما بچه ها رو انقدر دوست داری !بعد از اون علی رضا به همراه پدر ،مادر وخواهرش برای خداحافظی به خونه بزرگتر ها رفتن،هر کجا که می رفتن افراد خونه به اون ها می گفتن:خوشا به حالتون !به پابوس امام رضا علیه السلام میرین .از ما یادتون نره ،سلام مارو هم به امام هشتم برسونین وبگین که آقا مارو هم بطلبه.علی رضا وخانوادش وقتی به مشهد رسیدن بعد از غسل زیارت وگرفتن وضو لباس هاسی تمیزشون رو پوشیدن وبه طرف حرم مطهر به راه افتادن ،همین که نگاهشون به گنبد امام رضا افتاد ،ایستادن ،دستاشون رو روی سینه اشون گذاشتن وبه احترام امام کمی خم شدن ،واز طرف خود وهمه اون ها که دوست دارن به زیارت بیان گفتن:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.
