صبرکن تا حرفم تمام بشود
مادر با تلفن حرف می زد.امیدگفت:مامان!کفش من کجاست؟
مادر سرش را تکان دادکه یعنی صبر کن. امید باز گفت:اسباب بازی ام کو؟ پیدایش نمی کنم.
مادر دستش را تکان داد که یعنی صبر کن امید گفت:می شود بگویی تراشم کجاست؟
مادر حرفش را تمام کرد وگوشی را گذاشت....اخم هایش را در هم کشید.امید گفت:چرا عصبانی هستی؟مگر من چکار کرده ام؟
مادر گفت:اصلا نفهمیدم چی گفتم.بس که سوال کردی.امید گفت:خب کار داشتم.
مادر گفت:نمی توانستی صبر کنی ؟امید گفت:نه.
امید توی حیاط با دوستش حرف می زد.مادر گفت:امید صندل های من کجاست؟امید گفت:الان می آیم.
مادر گفت :به گلدان ها که آب دادی ،آب پاش را کجا گذاشتی؟بیا پیدایش کن لازمش دارم.امید گفت:دارم بازی می کنم.
مادر گفت:کتاب جدول مرا ندیدی؟امید با دلخوری حرفش را قطع کرد وگفت:مامان من دارم حرف می زنم.هی صدایم می کنی.نمی شود کمی صبر کنی؟
مادر گفت:نه!حالا فهمیدی وقتی با تلفن حرف می زنم وهی صدایم می کنی چقدر بد است؟
امید گفت:بله خیلی بد است.
مادر گفت:پس من صبر می کنم تا حرف هایت با دوستت تمام بشود.امید گفت:من هم این بار صبر می کنم تا حرف های شما تمام بشود.