پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

داستانهای شنیدنی علی وزهرا

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

بهترین زیارت




روز اول مهر بودعلی وزهرا مثل همه بچه ها ی کلاس اولی منتظر بودن تا لحظه رفتن به مدرسه فرا برسه.صبح خیلی زود علی از خواب بلند شد وبه مادرش گفت :مامان میشه امروزوقتی ازمدرسه برگشتم بریم حرم امام رضا  . مادر گفت:باشه پسرم اگه امروزکوکب خانم نیومد اینجا میبرمتون حرم آقا.راستی یادم رفت بگم کوکب خانم،زن میان سال زحمتکشی بود که همسرش رو سال پیش توی سانحه رانندگی از دست داد وحالا چند تا بچه کوچک داشت وبرای اینکه خرج تحصیل وزندگی بچه ها وخودش  رو فراهم کنه سبزی پاک میکرد ،ترشی های خوشمزه درست می کردواز طریق فروش اونها زندگی خودش وبچه هاشو تامین میکرد.امروز هم اول ماه بود وقرار بود سبزی وترشی بیاره.مامان همیشه میگفت :کوکب خانم زن خداپرستیه میگفت ثواب داره ازش خرید بکنیم.نزدیک های ساعت 7علی وزهرا روانه مدرسه شدند.توی راه علی دل تو دلش نبود وهمش به این فکر می کرد که کی ظهر میشه تا با مامانش وزهرا خواهردوقلوش بره حرم امام رضا علیه السلام.اون روز بچه ها با اشتیاق زیادی وارد کلاس درس شدن.زنگ آخر که شد آقا معلم رو کرد به بچه ها وگفت :بچه ها قراره کلاس اولی ها رو فردا ببریم پابوس آقا امام رضا علیه السلام،اونهایی که می خوان فردا با ما حرم بیان یه رضایت نامه به امضای ولیشون برای ما بیارن.فردا راس ساعت 7:30حرکت می کنیم به سمت حرم امام رضاعلیه السلام .زنگ که خورد علی بدو بدو توی حیاط مدرسه رفت ومنتظر زهرا شد.علی بادیدن زهرا ذوق زده گفت:آبجی زهرا قراره فردا صبح مارو ببرن حرم شما رو چطور ؟زهرا گفت چه جالب داداشی آخه قراره ماروهم ببرن حرم .علی وزهرا دل تو دلشون نبود به خونه که رسیدن علی به مادر گفت:مامان دیدی امام رضا علیه السلام صدای منو شنید... مامان گفت:چی شده پسرم .علی گفت فردا قراره من وزهرا وهمه کلاس اولی ها رو ببرن حرم امام رضاعلیه السلام  .بعد هم گفت خدا کنه بابا اجازه بده.مادر گفت:آره پسرم آقا امام رضا علیه السلام بچه های کوچولو رو خیلی دوست دارن .فردا که رفتی حرم برای منم دعا کن وعلی گفت:چشم مامان جون.ساعت 3که شدزنگ در حیاط به صدا در اومد .زهرا گفت:آخ جون بابا اومد.علی با عجله به سمت در حیاط رفت و به محض اینکه در رو بازکرد وچشمش به بابا افتادبی مقدمه گفت بابایی من ،اجازه میدی من وزهرا فردا ازطرف مدرسه بریم حرم ؟پدر گفت :اول سلام .دوما :چی از زیارت امام رضا علیه السلام بهتر پسرم .چرا که نه!!علی گفت:ببخشید سلام باباجون.پس  بی زحمت رضایت نامه منو امضاکنید.بعد از نهار پدر رضایت نامه ها رو امضا کرد .فردا صبح علی لباس قشنگی پوشید وزهرا چادر گل گلی قشنگی رو که مادر براش دوخته بود رو سرش کرد وباهم رفتند سمت مدرسه.بعد ازنیم ساعت که همه بچه ها حضور غیاب شدن اتوبوس حرکت کرد .توی راه معلم برای بچه ها دعای فرج وصلوات خاصه امام رضا علیه السلام رو خوند وقدری ازفضیلت زیارت امام رضا علیه السلام برای بچه ها صحبت کرد.کم کم مناره های حرم دیده میشد.بچه ها ذوق زده به حرم نگاه می کردندبه حرم که رسیدند بچه ها با نظم وترتیب ازاتوبوس پیاده شدند وبا معلمشون وارد حرم شدن توی صحن انقلاب زهرا گفت داداشی تشنمه وازمعلم اجازه گرفتن تا آب بخورن نزدیک سقاخانه خادمی باچند شاخه گل توی دستش از راه رسید علی گفت اجازه میشه یه لیوان آب به خواهرم بدید؟اون خادم مهربون یک لیوان آب به زهرا ویک لیوان به علی داد.بعد هم به زهرا گفت آفرین به تو دخترم که حجاب به این قشنگی داری واز شاخه گل هایی که توی دستش بود یک دونه به زهرا ویکی به علی داد وگفت:اینم هدیه امام رضا ع به شما بچه های خوب .علی وزهرا ازاون خادم مهربون تشکر کردن وپیش بچه ها برگشتن .بعد از زیارت ودعا به سمت اتوبوس ها حرکت کردند .این زیارت بهترین زیارتی  بود که علی تا به حال رفته بود.دم در توی دلش گفت:امام رضای مهربون خیلی دوستت دارم وروکرد به حرم آقا وگفت:السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

نویسنده:زهرا علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی