صدای زنگ خانه بلند شد....چه چه چه!
مثل بلبل صدا می کرد.از جابلند شدم وبا عجله رفتم دم در.دم درنگاهم به یک آقاافتاد.گفتم بفرمایید.پرسید :منزل آقای شرافت؟جوابش را دادم.نامه ای به دستم داد.تشکر کردم وزود برگشتم.مادر توی اتاق بود وآیینه را تمیز می کرد.پرسید:کی بود؟گفتم پستچی.نامه را به او دادم.چند لحظه ای نگاهم کرد وگفت:دخترم با سر برهنه دم در رفتی؟گفتم داخل کوچ نرفتم فقط دم در ایستادم.گفت:درست است تو به کوچ نرفتی اما هرجایی که فرد نامحرم باشد وما را ببیندباید موهایمان را از او بپوشانیم...