پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان ضرب المثل ها» ثبت شده است

کشک چی؟پشم چی؟



تصویرگر:مریم قاضی

روزی بود روزگاری بود.گوسفند داری بود که خیلی خسیس بودوبرای چراندن گوسفندانش حاضر نبود به چوپان پول بدهد.او هرروز صبح گوسفندانش را از آغل بیرون می آورد وبرای چریدن به صحرا می برد.هرچه دیگران می گفتند که چوپانی استخدام کن و خودت به کارهای دیگر برس .قبول نمی کرد و می گفت:خودم بهتر از هر چوپانی می توانم مواظب وسفندانم باشم .یک روز که با گوسفندانش به صحرا رفته بود هوا ابری شد وناگهان باد شدیدی وزید وباران تندی بارید وسیل راه افتاد .گله دار نمی دانست چه کند،گوسفندها هرکدام به طرفی رفتند وخود او هم از ترس سیل ،به روی شاخه های درختی رفت.بالای درخت سر به آسمان بلند کرد وگفت:خدایا منو گوسفندانم را ازین باد وباران نجات بده ،نذر می کنم که نصف گوسفندهایم را به فقرا وبینوایان بدهم.هوا داشت بهتر میشد وگله دار از اینکه چنین نذر بزرگی کرده ،پشیمان بود.او ،این بار رو به آسمان کرد وگفت:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۵۷
نورالهدی امام رضا



یکی بود،یکی نبود.پیرزن وپیرمردی بودند که فقط دو دختر داشتند.دختر ها شوهر کرده واز پیش آنها رفته بودند.روزی از روزها پیرمرد برای سر زدن به دختر ها ودامادهایش ازخانه خارج شد.زن در خانه ماند تا از گاو وگوسفند ها مراقبت کند .پیرمرد سوار خرشدورفت ورفت تا به دهبی که دختر بزرگتر در ان زندگی مکی کرد،رسید .به خانه دختر رفت.دختر وقتی پدر را دید شادشد.او را بوسید وبرایش چای تازه دم آورد.پیرمرد احوال داماد را پرسید.دخترگفت:الحمدلله خوب است.امسال زمینی خریدیم وبا هم شخم زدیم .الان هم شوهرم روی زمین است ودانه می پاشد.اگر خدا بخواهد واین چند روز آسمان حسابی ببارد.دانه ها جوانه می زنند وکارمان حسابی سکه می شود.پیرمرد گفت:ان شاءالله که می بارد خدا بزرگ است .مرد شب را در خانه دختر ماند.با داماد ودخترش شام خورد وصبح زود به قصد دیدار دختر کوچکتر از آنجا رفت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۴
نورالهدی امام رضا