پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پنج مسافر

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۴۶ ب.ظ


عباس!بلند شو دیگر خواب بس است...برخیز که وقت رفتن است.عباس از این پهلو به ان پهلوغلتیدوبا صدای ضعیفی گفت:بگذار بخوابم حاج محمود!خسته ام .دیشب تا دیر وقت بیدار بودم.وبعد پتو را روی سرش کشید.حاج عبدالله سرش را تکان دادوگفت:بله!بیدار بودی وبا ان جوان مسافر می گفتیدومی خندیدید.کاش لااقل حرفهای خوبی می زدید.مرتضی جلو امد،پتو را کنارزد وگفت:...عباس یعنی تو نمی خواهی به دیدن امام بیایی؟عباس تا اسمامام را شنید فورا بلند شد،روی تخت نشست و گفت:جانم به فدای امام این چه حرفی است که می زنی؟من دو ماه است که از خانه وزندگی ام دور شده ام فقط به عشق دیدن ایشان!حرف من چیز دیگری است .من می گویم:حالا که دو ماه است هر روز از این کاروانسرابه درب خانه امام علیه السلام میرویم وراهمان نمی دهندباید ببینیم علت چیست؟والا اینکه هی ما برویم وهی راهمان ندهندکه فایده ندارد.حاج اکبر استکان چایش را توی نعلبکی گذاشت وگفت:این یکی را درست می گوید.باید ببینیم امام رضاعلیه السلام که اوازه مهربانی اش همه جا پیچیده،چرا انقدر با ما نا مهربان است؟حاج عبدالله دستی به ریش سفیدش کشید وگفت:خوب ما که در این مدت خیلی فکر کرده ایم ولی به جوابی نرسیده ایم .من میگویم جواب این سوال هم دست خود حضرت است .پس باز هم باید برویم.یا الله راه بیفتید.


به خانه امام که رسیدندمرتضی در زد وعقب امد.خدمتکار که درب را باز کرد حاج عبدالله جلو رفت وسلام کرد.خدمتکار پاسخ داد:سلام علیکم باز هم که شمایید ! آخر تا کی می خواهید بیایید وبروید؟حاج عبدالله دستش را روی شانه او گذاشت وگفت:ببین برادر ما قبول داریم که در این مدت تورا به زحمت انداخته ایم ولی خواهش می کنم یک بار دیگربه حضرت بگو شیعیان شما از راه دوری آمده اند.بگو آنها در آتش دیدار شما می سوزند،نمیشود که بدون دیدار شما این همه راه را برگردند.برو ببینم چه کار میکنی!خدمتکار آهی کشید وگفت :باشد!این بار هم می روم ولی چشمم آب نمی خورد که اما شما را بپذیرند.چند لحظه گذشت.پنج مسافر با نگرانی به هم نگاه میکردندکه خدمتکار برگشت وبا چهره ای غمگین گفت:برادران نگفتم چشمم آب نمی خورد.متاسفم امام فرمودند:بگو بروند من کار دارم .مسافران اندوهگین شدند. عباس به دیوار تکیه دادوگفت:بفرمایید،نگفتم فایده ای ندارد!مرتضی وحاج اکبر هم سرشان را به نشانه تایید تکان دادند.حاج محمود نگاهی به حاج عبدالله انداخت  وگفت:شما بزرگتر ما هستید بگویید:چه کار کنیم؟بمانیم یا برگردیم؟حاج عبدالله که سخت توی فکر بود،سرش را بلند کرد وگفت:فکری به نظرم رسید بگذارید این را هم امتحان کنیم.بعد جلو امد وبه خدمتکار گفت:برادر مارا ببخش.فقط تقاضا دارم آخرین پیام مرا هم به حضرت برسان.به ایشان بگو:یابن رسول الله!ما شیعیان که پناهی جز شما نداریم .دشمنان اگر بفهمند به منزلتان راهمان ندادید مارا مسخره می کنند.این برای ما خیلی سخت است وقطعا شما هم به این امر راضی نیستید.خدمتکار به درون خانه رفت وبعدازچند لحظه برگشت..این دفعه لبخند روی لبش بودبا خوشحالی گفت بفرمایید داخل...


حضرت اجازه دادندمسافران پا به درون حیاط گذاشتند.حضرت داخل اتاق بودند.پنج مسافر در زدند.وارد شدندو سلام کردند.حضرت همانطور که ایستاده بود جواب سلامشان را دادندوگفتند:بفرمایید چه کار دارید؟پنج مرد نگاهی به انداختند.حاج عبدالله قدمی به جلوبرداشت وگفت:ای پسر پیامبر ما شیعیان جدتان علی علیه السلام هستیم.دو ماه است که از شهر ودیار خود به دیدار شما آمده ایم.ممکن است بفرمایید چرا اینقدر به ما بی اعتنایی می کنید؟حضرت نگاهی به صورت آنها انداخته ودر جواب آیه ای از قرآن را تلاوت نمودندکه می فرماید:هر سختی وبلایی که به شما می رسد به خاطر کارهایی است که می کنید،هرچند خداوندبسیاری گناهان شما را می بخشد.حاج عبدالله با نگرانی پرسید:منظورتان چیست مولای من ؟ما مگر چه خطایی کرده ایم ؟امام علیه السلام فرمود:شما ادعا می کند که از شیعیان جدم امیر المومنین هستید ،حال آنکه شیعیان ایشان افرادی مثل سلمان وابوذر بودند.شیعیان علی علیه السلام هرگز دروغ نمی گویند،غیبت نمی کنند،سر یکدیگر کلاه نمی گذارند،واجبات دین را انجام می دهند،به یکدیگر ظلم نمی کنند،بامردم مهربان هستند،از چیزهایی که خدا دوست ندارد دوری می کنندو....


حالا خودتان واقعا بگوییدواقعا شما شیعه هستید؟پنج مرد سرشان را پایین انداخته بودندوبه رفتارهایشان فکر می کردند.حاج عبدالله گفت:فدایتان بشوم،حق با شماست.ما ادعای زری کرده ایم.اما بفرمایید برای جبران اشتباهمان چه کنیم،حضرت فرمودند:اول اینکه فعلا نگویید ما شیعه علی علیه السلام هستیم چون این خودش یک دروغ است.شیعه بودن که فقط به اسم نیست. بلکه مقام بلندی است که برای رسیدن به آن خیلی باید تلاش کرد.شما می توانید خود را از دوستان جدم امیرالمومنین علیه السلام بدانیدوبگویید:ما ازدوستداران ایشان هستیم .دوم اینکه توبه کنید وبه خاطرخطاهایتان از خداوند طلب بخشش نمایید.آن وقت تمرین کنید واز همه بدیها دوری کنید.اینطوری می توانیدبه افتخار شیعه بودن برسید.حاج عبدالله گفت:سرورم ما پنج نفر از دوستداران جدتان علی علیه السلام هستیم .ممنون که ماراهوشیار کردید.لبخندی دلنشین روی لبهای مبارک امام نشست.حضرت به خدمتکارشان فرمودند:برای دوستان جدم وبرای مهمانان عزیزمن شیرینی وشربت بیاورید.

حسین میرزایی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۲
نورالهدی امام رضا

داستن پنج مسافر

شیعه کیست؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی