پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

راز کیسه نایلونی

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۵۴ ب.ظ



آقای مروج مربی پرورشی که وارد کلاس شدیک کیسه نایلونی بزرگ دستش بود که معلوم نبود چی هست.بچه ها کنجکاو بودند که بفهمند توی آن کیسه نایلونی چی هست .احسان رو کرد به حسین وگفت:فکر می کنی چیه اون تو ها؟!حسین ابروهایش را بالا انداخت وگفت:نمی دونم ....شاید جایزه است،لابد آقای مروج باز می خواد یه مسابقه ای چیزی بگذاره وهرکی برنده شد بهش جایزه بده.آقای مرج که نجکاوی وبرق سئوال را در چشم های بچه ها دید ،متوجه شد که آنها سخت منتظر هستند که زودتر از راز کیسه نایلونی سر در بیاورند.برای همین رو کرد به آنها وگفت:ببینید بچه ها قضیه این کیسه نایلونی که دست منه ،به یک واقعه تاریخی ارتباط پیدا می کنه،می خواین براتون تعریف کنم؟بچه ها با اشتیاق زیاد خواستند که آقای مروج ماجرا را برایشان تعریف کند.آقای معلم هم شروع کرد:

بچه ها در واقع این روزها که ما در اون به سر میبریم،به سالروز یک پیروزی با ارزش برمی گرده..چندین سال پیش قبل از اینکه شما ها به دنیا اومده باشید توی کشور ما کسی حکومت می کرد که خیلی به مردم ظلم می کرد...امیر رضا دستش را بلند کرد وپرسید :چه طوری آقا؟چی کار می کرد؟آقای مروج گفت:ببینید!در واقع اون نوکر یه عده آدم دیگه بودکه هر چی اونا می گفتن انجام میداد.قاسم گفت:میشه منظورتون رو واضح تر بگید؟ بله حتما.اون سالها که شاه به مردم حکومت می کرد چون دست نشاده کشور های غربی بود از خودش اختیاری نداشت ودستورات اونها رو اجرا می کرد.توجهی به مردم نداشت وظلم وفساد رو در کشور ترویج می کرد .سرمایه وثروت رو تقدیم خارجی ها می کرد .اون اصلا دوست نداشت که مردم به مسائل مذهبی بپردازند واجازه این کار رو هم نمی داد.حسین گفت:خوب بعد کسی اعتراض نمی کرد؟چرا اعتراض می کردند ولی اون جواب اعتراض اونها رو با شکنجه وکشتن می داد تا این که یک نفری پیدا شد که از هیچ کدوم اینها نمی ترسید و با قدرت وشجاعت جلوی همه اونها ایستاد .احسان گفت:کی آقا؟اون کسی بود که حتما همه شما اسمش را شنیدید ،امام خمینی

قاسم گفت:یعنی امام تنهایی جلوی شاه ونیروهاش ایستاد. امام خمینی با ایمان وتوکل به خدا  وبه پشتوانه مردم در مقابل شاه ایستاد.البته به این راحتی  هم نبود ها!امام چندین بار به خاطر این ایستادگی به زندان افتاد  وتبعید شد تا یالاخره به کمک مردم علیه ستمگری شاه قیام کردندو پیروز شدند.....

احسان گفت:آقا من از پدرم شنیدم که در جریان انقلاب خیلی ازمردم ما شهید شدند تا پیروز شدیم.بله احسان جان انقلاب با خون شهدا نتیجه داد وپیروز شد .امیر رضا گفت:آقا همون بهمن ماه 1357بود که پیروز شدیم ؟آقای مروج گفت:بله درسه.قاسم گفت:آقا اجازه نگفتین ارتباط این کیسه نایلونی با ماجرایی که تعریف کردید چیه؟....آها بله!ما الان توی بهمن ماه هستیم اگه گفتید یعنی چی؟احسان:یعنی در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی .آفرین پس ما باید به فر تدارک جشن وشادی باشیم .توی این بسه هم کلی وسیله هست برای تزیین کلاس شما که باید کمک کنید وباهم کلاس رو تضیین کنیم.فریاد شادی بچه ها به هوا بلند شد تا خاطره ی پیروزی انقلاب رو جشن بگیرند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی