پاتوق مجازی نورالهدایی ها

پاتوق مجازی نورالهدایی ها

۸۰ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است



خورشید وسط آسمان نشسته بود ودر حال نورافشانی، داشت زمین را تماشا می کرد.چشمش که به کشور ایران افتادلبخند زد....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۰
نورالهدی امام رضا


عباس!بلند شو دیگر خواب بس است...برخیز که وقت رفتن است.عباس از این پهلو به ان پهلوغلتیدوبا صدای ضعیفی گفت:بگذار بخوابم حاج محمود!خسته ام .دیشب تا دیر وقت بیدار بودم.وبعد پتو را روی سرش کشید.حاج عبدالله سرش را تکان دادوگفت:بله!بیدار بودی وبا ان جوان مسافر می گفتیدومی خندیدید.کاش لااقل حرفهای خوبی می زدید.مرتضی جلو امد،پتو را کنارزد وگفت:...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۴۶
نورالهدی امام رضا



سارا ومهشید همکلاسی هستندآنها هردو در کلاس سوم دبستان درس می خوانندوهردو دریک میز می نشینند.پدر مهشید در یکی از مسافرتهایش به خارج از کشور برای او ژاکت قشنگی را خریده بود ومهشید به این ژاکت علاقه زیادی داشت.اما آن روز اتفاق بدی افتاد،..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۳۴
نورالهدی امام رضا


سر کلاس فریده حواسش به آخرین قسمت مجموعه ای بودکه آن شب از تلویزیون پخش می شد.واصلا به حرف های خانم معلم گوش نمی کرد.خانم معلم گفت:امتحان شما 10نمرن دارد.باید درس سه وچهار وپنج را بخوانید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۷
نورالهدی امام رضا


زهرا بعد از آنکه زیارت کردو نمازش را در حرم خواند.رفت کنار مادر بزرگش نشست.مادر بزرگش لبخندی زد وگفت قبول باشه دخترم!-ممنون!مامان بزرگ!من می تونم خواهش کنم حالا که توی حرم هستیم،یک قران با معنی بیارم تا شما هم قران رو یادم بدیدوهم معنی اش رو؟...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۸
نورالهدی امام رضا

فیل وخانه خدا

من فیل هستم!

من از مدتها پیش کارهای عجیب وغریبی انجام داده ام وقدرت ویرانگر من سبب شد که مردم کشورم حبشه توانستندسرزمین یمن را اشغال کنند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲
نورالهدی امام رضا


مهمانی1

عصر پنجشنبه بود.خانواده عمورضا مهمان ما بودند.عمورضا وپدرم داشتند چای میخوردندوبا هم صحبت می کردند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۲
نورالهدی امام رضا


حکایت کرده اندکه....

حکایت کرده اند که مرغ ماهی خواری در کنار برکه ای زندگی می کرد...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۲
نورالهدی امام رضا



مهمانی خدا(داستان)

زهرا با خوشحالی دوید پیش مریم وگفت:((خواهر جان امشب قرار است برویم مهمانی.)) مریم با خوشحالی بالا وپایین پریدو گفت: جانمی!من مهمانی رفتن را خیلی دوست دارم .حالا کدام لباسم را بپوشم ؟ کدام روسری ام را سرم کنم ؟اصلا خانه کی میرویم مهمانی؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۴۱
نورالهدی امام رضا


زیارت امام رضا

زائرت هستم ،آقاجان

برای دیدارتان هرلحظه شوق امدن دارم، آنقدر زیاد که گاهی طولانی مسیر را فراموش میکنم .با قدم های کوچکم همراه با خانواده ام آمده ام.شنیده ام این روزها واین شبهامهمانی بزرگی برپاست....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۶:۰۶
نورالهدی امام رضا